آقای سیدصالح هاشمی گلپایگانی که در مدت کمتر از یک سال از انتصابش به مدیریت گروه معارف اسلامی، به دنبال اجرای طرحی بود مبنی بر این که برای هر کدام از سرفصلهای گروه معارف (از اندیشه اسلامی گرفته تا تدبر و تفسیر قرآن، سیره معصومین، تدبیر زندگی و ...) با هدف تدوین سرفصلها و سرپرستی آن دروس، نیروهای جوان و با انگیزهای را به عنوان هیأت علمی گروه معارف جذب کند. مبنای این کار آن بود که برای برخورداری از دانشگاهی در راستای نیل به علوم انسانی اسلامی و تحقق هدف غایی تلفیق علوم انسانی با علوم و معارف اسلامی، باید اساسا ورودی و جذب اساتید هیأت علمی همه بخشها و دانشکدهها، گروه معارف اسلامی باشد. یعنی اگر قرار است به عنوان مثال فردی جذب دانشکده علوم سیاسی بشود، ابتدا لازم است چند سالی را در گروه معارف به تدریس و تحقیق در دروس معارف اسلامی پرداخته و سپس وارد دانشکدهها و حیطههای تخصصی شود تا امر تلفیق علوم جدید و علوم اسلامی در یک سازوکار مشخص صورت گیرد.
این طرح هرچند از همان ابتدا و به عنوان «شرط» پذیرفتن مسؤولیت گروه معارف از سوی آقای هاشمی گلپایگانی مطرح شده و مورد قبول حضرت آیتالله (1) و نیز برخی مسؤولان نظیر دکتر محمدزاده (رئیس وقت دانشکده الهیات) قرار گرفته بود، اما چندی نمیگذرد که برخی از مدیران و اعضای هیأت رئیسه وقت دانشگاه، اجرای این طرح را زمینهای برای گسترش یک جریان خطرناک! (2) میپندارند. از این رو طرح مزبور دستمایه مخالفتهای جدی قرار میگیرد تا بازار شایعهپراکنی و نجواهای درونی با مرحوم حضرت آیتالله آغاز شود...
پینوشت:
1. به گونهای که گویا این شرط در حکم انتصاب آقای هاشمی گلپایگانی به سمت مدیریت گروه معارف اسلامی نیز از سوی حضرت آیتالله مورد اشاره قرار میگیرد.
2. هرچند شاید به زعم مخالفان، استدلالهای مختلفی در جریان عزل آقای هاشمی گلپایگانی مطرح بوده است (اعم از استدلالهای منطقی یا خصومتهای شخصی برخی افراد ذینفوذ)، لکن آنچه در پس پرده همه این وقایع و جریانها وجود داشت (جریاناتی که بعدها ابعاد مختلفی نیز به خود گرفت)، ترس و واهمه خواسته یا ناخواسته افرادی در سطح اعضای هیأت رئیسه بود از بروز و ظهور بیش از اندازه و غیر قابل کنترل! جریان ارزشی و انقلابی در دانشگاه؛ مسئلهای که شواهد آن در رخدادهای بعدی بیشتر خود را مینمایاند...