در بررسی روند رو به افول مدیریت دانشگاه علت را باید در موارد بسیاری که به تدریج و در طول سالیان اخیر صورت پذیرفت، جویا شد که یکی از مهمترین آنها جریان آموزشی دانشگاه است. در پاسخ به نفی حق دخالت دانشجو در امور دانشگاه اعم از عزل و نصب مدیران و تصمیمات کلان، دانشجو میبایست به مثابه یک بره نرینه! سر در گریبان خود فرو میبرد و تنها درسش را میخواند. در بهترین حالت، او را به نقد مسائل مربوط به امور آموزشی دانشگاه ارجاع میدادند. لکن در مهمترین مسئله دانشجو که همان جریان آموزشی دانشگاه است (به عنوان کارویژه نهادی به نام دانشگاه که دانشجو بیشترین ارتباط را با آن دارد) نیز نهتنها پاسخی مطلوب دریافت نشد، بلکه در سالهای اخیر روند رو به افول شدت یافت. تعدیل، اخراج و عدم استفاده از اساتید بنامی همچون دکتر سعید زیباکلام (دانشکده سیاسی)، دکتر فیاض (دانشکده فرهنگ و ارتباطات)، دکتر رضائیان (دانشکده مدیریت)، دکتر اسماعیلی (دانشکده حقوق) و... و نیز اساتیدی که دستپروده این دانشگاه بودهاند، برای آن خون دل خورده و به آن علقه خاصی داشتهاند، از جمله استاد سیدصالح هاشمی گلپایگانی (بخش معارف اسلامی) و عرباسدی (بخش معارف اسلامی)، دکتر لاجوردی و اشکوری (بخش عربی) و... روز به روز بر پایین آمدن سطح اساتید افزود تا جایی که هماکنون در بیشتر موارد، میانگین سنی اساتید از 35 سال عبور نمیکند. مقایسه سالهای نخستین و میانی فعالیت دانشگاه با وضعیت کنونی از حیث کیفیت آموزشی و وجود اساتید درجه یک کشور گواهی بر این مدعاست.
از سوی دیگر سختگیریهای اخیر به اساتید و اصرار بر کمیگرایی در تشکیل کلاسها (از جمله قانون 2شانزدهم برای اساتید با احتساب تعطیلات رسمی، گماردن مسؤولان سالن برای ثبت ورود و خروج اساتید از کلاس و ثبت دقایق تأخیر در آغاز کلاس و تعجیل در پایان کلاس)، اجبار اساتید به گرفتن آزمون میانترم و وضع قوانینی از این دست به علاوه عدم تکریم اساتید مدعو از جمله ندادن اتاق به ایشان (به گونهای که استادی که مسافتی دور را طی کرده، باید یا در خودروی خود استراحت کند یا در دفتر دانشکده)، میزان پرداختی اندک و... شرایطی را فراهم کرده است که بارها اساتید صاحبنام مدعو اذعان کردهاند که تنها به عشق دانشجویان حاضر به قبول آن کلاس شدهاند.