این که عزل و نصب یک مدیر در دانشگاه که بیتردید در هر سازمانی یک تصمیم ساده و متعارف انگاشته میشود، اینگونه حساسیت برانگیز میشود، فارغ از شخص، تحلیل آن اتفاق در دل مجموعهای از رخدادهاست که حکایت از وجود یک جریان دارد. جریانی در سطح بالای مدیران، که از یک نوع نگاه به دانشجو و دانشگاه مطلوب ناشی شده و در پس پرده به تصفیه بدنه مدیریتی و تغییر فرآیندها منتهی میشود. به زعم هر دو دسته از موافقان و مخالفانی که اتفاق مزبور را فرای یک رخداد ساده سازمانی پنداشته و نگاه جریانی به آن مسئله داشتند، عزل یا به عبارت بهتر حذف آقای هاشمی گلپایگانی چه به لحاظ شخصیت و چه اهمیت جایگاه سازمانی در دانشگاه، شکستن سدی بود که اگر با کمترین هزینه صورت میپذیرفت، کنار گذاشتن مهرههای دیگر به راحتی امکانپذیر میشد. از این رو برخیها از ایشان به عنوان یک نماد از جریان ارزشی و انقلابی در دانشگاه یاد میکردند که علنی شدن فرآیند حذف و به حاشیه راندن آن جریان، با عزل وی صورت پذیرفت.
سید محمدصالح هاشمی گلپایگانی در سالهای پایانی تحصیل خود (سال 1374) همزمان با مسؤولیت بسیج دانشجویی عهدهدار گزینش دانشجویان میشود. گزینش، پیش از آن توسط کارمندان دانشگاه اداره میشد و ماهیتی همچون گزینش هر اداره و سازمان دیگری داشت. گزینشی که در نهایت، همانند دیگر دانشگاهها همه سنخ دانشجویی از فیلتر آن عبور میکردند (ر.ک: خاطرات دانشجویان ورودی سالهای 80 به قبل که باقیمانده آن فضا را درک کردهاند!) اما در آن زمان مسؤولیت گزینش از سوی حضرت آیتالله مهدویکنی به صورت رسمی به بسیج دانشجویی واگذار میشود و علت آن هم اذعان ایشان به نامناسب بودن فضای دانشگاه بود؛ نامناسب چه از جهت اخلاقی، چه عقیدتی و چه سیاسی...
ادامه دارد...